???????? در این زمستان تب سوزان توست ڪه مرا گرم میڪند میدانے دلبر براے گرما ڪافیست من باشم و هواے آغوشت و عشقے ڪه در نگاهم جریان دارد شبهای بی تو شعر می نوشم و مست می شوم به ياد چشمانت آسوده می خوابم و بامداد فردا باز هم خمار چشم تؤام چشمانت سیاه چالههایی بودند ڪه تمامِ هوشوحواسم را بلعیدندو به جایش دوستداشتنت را برایم آوردند تحفهاے ڪه به غرق شدن در چشمانت میارزید و دل تنگم و عشق سكه ي دو ريالي گم شدهای ست كه آخرين دوستت دارم را از پشت سيم هاي رابطه از من دريغ مي كنی دوست داشتنت نسکافه ای بود که یک بار آن را نوشیدم و حالاسالهاست خوابم نمی برد کوچه پس کوچه های قلبم جای امنی برای قدم های تو بود دوست داشتنم قشنگ عشقم پر از امنیت و خواستنم پر از لطافت بود حالا با این همه خوبی چرا تو مرا نخواستی ولی من میخواهمت جان دلم با تمام قلبم ونبودنت را با چه زبانی می توان ترجمه كرد وقتی فاصله ی من با تو و خیالم تنها يك آغوش است تو را نمی دانم اما من با خيالت شب را روز می كنم روز را شب و خیال آغوشت دنج ترين جای جهان من است ای نزديك ترين دور کلماتم را غلاف میکنم تو نباشی هیچچیزی برای نوشتن نیست مولانا چه قشنگ گفته: در پرده ی دل فقط خیال تو رقص کند ????????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|